رزارزا، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

شاه نی نی

درد ودل

پ .ن .مامان : کودک دلبندم وقتی پای به سن گذاشتم از من دوری نکن وقتی پیر شدم نگو مادرم چقدر غر میزند نگو حوصله اش را ندارم . فکر نکن که من قدیمی فکر میکنم وقتی دستانم برای گرفتن چیزی لرزید کمکم کن وقتی از پله نتوانستم بالا روم زیر لب غرولند مکن . کودکم میدانم بیماری های دوران کهنسالی من عصبیت میکند میدانم از دست خواسته های بچه گانه ی من کلافه میشوی اما بدان این روزهای سخت را به خاطر به دنیا آوردن تو تحمل میکنم . این شب بیداری ها و این درد های طاقت فرسایی که جانم را از من میگیرد به عشق تو می پذیرم . این که معده ام سراسر روز به هم ریخته است و دردی که در اندام های کوچکم به هم میپیچد . و پدرت که با نگرانی چشم به من میدوزد و از این که نمیتواند کار...
26 شهريور 1391

آبگوشت

دیروز بابا مامان رو برد کردان و دیزی خوردن . مامان که می گفت من اصلا آبگوشت دوست ندارم اما تا دیزی رو دید نفسش بند اومد عین نخورده ها تمام غذا رو خورد . جاتون خال چه ترشی هم بود . البته تا به من برسه شب شد اما خوش مزه بود . بعد هم برای مامانیم گل قهر و کاکتوس خرید. شب هم که رفتیم خونه خاله فریبا . جاتون خالی خوش گذشت .  ...
23 شهريور 1391

جشن تولد

پ. ن مامان : نی نی گلم دیشب بابات برام تولد گرفت . برام یه کیک کوچیک خرید با یه انگشتر خوشگل تک نگین درشت . خیلی سورپرایزم کرد آخه من 12 مهر تولدمه اما اون به تاریخ 10 شهریور تو شناسنامه ام گرفت . خیلی خوش حالم کرد . پدرت مرد دوست داشتنی و با احساسیه عزیزم . منم این روزا گاهی خوبم گاهی بد . روزهای خوب که به شوق تو می گذره واما روزه ای بد هم به خاطر تو تحمل میکنم . مشکلاتم یه کم زیاد تر شده و دردهام هم بیشتر اما عزیز 2 سانتی من به خاطر سلامتی تو همه ی سختی ها رو میکشم و از خدا میخوام تو رو برام حفظ کنه . سالم باشی دوستت دارم .
11 شهريور 1391

فرهنگ لغات بارداری

خوابیدن: تقلا برای استراحت با چشمان بسته، رویای دیروز، کابوس امروز، چرت‌هایی بین بیداری، پر کردن فاصله چند دقیقه‌ای بین هر بار غلت زدن که خودش نیم ساعت زمان می‌برد. دستشویی: میعادگاه مادرانه، روزی 734 بار دیدار، جایی که قبلا گاهی می‌رفتی و حالا گاهی نمی‌روی، فرار به سمت رهایی، تلاش برای هیچ و پوچ. شکم:   غریبه‌ای از فضا، توپی که یادت نمی‌آید کی قورت داده‌ای، شگفتی هر روز جلوی آینه، عامل جذب گردشگران، جاذبه قوی برای جذب دست‌های دوست و آشنا ترک پوست: نگرانی تمام لحظه‌ها، عامل توسعه صنعت کرم‌سازی و تولید روغن زیتون، کابوسی که روزی رویش را به همه نشان خواهد داد، دیر و ز...
8 شهريور 1391

سونو گرافی 1

امروز مامان با بابا رفتند سونو گرافی . دکتر سونوگراف ساک بارداری و جسم زرد رو دید اما قلبم دیده نشد . دکتر به مامانم گفت شما 6 هفته ات نیست هنوز زود اومدی. مامانی هم جواب رو گرفت و رفت پیش دکترش . خانم دکتر جواب رو دید و گفت قلب نی نی هنوز معلوم نیست احتمالا زود رفتی و باید 2 هفته دیگه بری و براش نسخه نوشت اما از اون طرف هم بهش گفت شاید بارداریت پوچ باشه . مامانیم خیلی غصه خورد و به بابا هم گفت و وقتی با چند تا از دوستاش دردودل کرد دوستاش گفتن که نه وقتی جسم زرد تشکیل میشه قلب هم تشکیل میشه و باید توهفته 7 به بعد بری سونو . مامان یه کم خوش حال شد و وقتی به خونه رفت بابایی هم گفت عزیزم تو حاملگیت پوچ نیست و خیلی هم نی نی داریم . منم خوش ح...
8 شهريور 1391

آزمایشات

امروز مامان و بابا رفتند تا مامانی آزمایشات خون و ادرار بده که مامان خیلی باز درد کشید . اما حالش امروز یه کم بهتر بودو اوق نداشت . منم خیلی خوش حالم که مامانم حالش خوبه . باباچند روزه خیلی رفتارش با مامان بهتر و مهربونتر شده . قبلا هم خوب بودا اما الان خیلی ماه شده .       خاطرات نی نی : جوجه اردك زشت هنوز يك توده سلولي نامشخص و بي هويتم و كاملا مطمئن نيستم كه چي يا كجا هستم... نكند وقتي به دنيا امدم بفهمم كه به جاي رحم در تخم مرغ زندگي مي كرده ام ...
8 شهريور 1391

مامانی تنهاست

این روزها ماماني خیلی احساسات بدی داره. حس ميكنه كسی دوسش نداره. هر چي هم بابایی بوسش ميكنه فايده نداره. مامانم غمگینه.       خاطرات نی نی : سفر به سرزمين ناشناخته راستي اكر بخواهيم به دنيا بياييم بايد ويزا بگيريم ؟... از الان گفته باشم اگر قرار باشد در بدو تولد از من انگشت نگاري كنند به نشانه ي اعتراض همين جا تحصن مي كنم و بيرون نمي ايم ...
8 شهريور 1391

من هستم

وای وقتی دکتر به مامانیم گفت تو هفته ی ششم هستی پاش چسبید به زمین . اصلا فکرشو نمیکرد که تو اولین اقدام من بیام تو دلش . شب به بابایی گفت و آز رو نشون دادو با بابا کلی در مورد این دوران و من صحبت شد . من الان اندازه ی یه عدس شدم و مامانی خوجلم همه اش دلش و پاهاش درد میکنه . امروز بابا رفته بود دنبال یه کار اداری وقتی مامانی بهش زنگ زد و بابایی حال منو پرسید انقده ذوق کردم . بابا پرسید بچه چطوره و مامانی هم گفت مثل غول فقط میخوره . آخه میخوام رشد کنم دیگه . دوستتون دارم مامانی و بابایی خوجلم.   پ . ن مامان : من توهفته ی 4 بود که فهمیدم . مسافرت بانه بودم و توی تخمدونام یه درد نبض مانندی می پیچید احساس میکردم دارم پری میشم وق...
8 شهريور 1391

مامان رفت دکتر

ا مروز مامان رفت دکتر . دکتر براش سونونوشت و گفت که 5 هفته اش هست . در مورد تغذیه و آداب این دوران بهش گفت و کلی هم داروی تقویتی داد وقتی مامان آمپول زد خیلی درد کشید . من خیلی دلم واسش سوخت و گفتم آخی مامانی نازنینم به خاطر من چه دردی کشید . حالا بابا غروب میخواد براش مغز مثل گردو و بادام و فندق بخره تا بخوره و بنیه دار بشه . خوب تا بعد فعلا بای بای       خاطرات نی نی : آقا يا خانم مسئله اين است با توجه به اينكه هنوز جنسيتم مشخص نشده و نمي دانم بعدا آقا هستم يا خانم توصيه مي كنم مرا آقا فرض كنيد ...
8 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه نی نی می باشد